نمي خواهد غلامي و نديمي
برقصان پرده ها را با نسيمي
خودت در آسمان ها دست داري
خودت در باد و باران ها سهيمي
نگاهت رام كرده شيرها را
تو اي با هر چه در عالم صميمي
بگو با من حديثي از غمت را
عطايم كن دلي عبدالعظيمي
گرفتم نان و خرماي غزل را
علي هستي و من بچه يتيمي
...
هميشه در خيالم سيب دارم
كه نيمي مهدي و هادي است نيمي
زهرا بشري موحد